Persian Peom: Going from A to Z and Coming back

امروز بنظرم خیلی جالب اومد که کلمه “بی” و “با” معنی مخالف هم رو داره ولی یکیشون “الف” حرف اول الفبا رو داره و دومی “ی” که حرف آخره. با خودم گفتم چندا کلمه دیگه میشه این مدلی پیدا کردن که معنیشون تو فارسی تا حدی عوض بشه و در نهایت به یه چیزی تو مایه های شعر پایین رسیدم :دی

البته بگم این شعر هیچ ربطی به من نداره و قرار نیس معنایی هم داشته باشه!

تو مرا رساندی از الف به یا

از “با” تو بودن به “بی” تو ماندن
از “ما” بودن به “می”
از با هم بودن “ها” به تنها گفتن “هی”
از بهترین “زمان” به بحرترین “زمین”
اما من دوباره می ایستم و دوباره میسازم
و دوباره تمام “یا” هایم را “الف” میکنم
“چنین”م را “چنان” میکنم
“همین” “زمین”م را “همان” “زمان” میکنم
“نیازت” را “نازم” میکنم
“ریاضت” را “رازم” هستم میکنم
“قیافت” را “قافیت” شعرم میکنم
شعرم را از “رنگین” “رنگان” میکنم
“تیر”هایت را همه “تار” میکنم
“ترین” هایم را همه “ترانه” میکنم
و در انتها “پایین” را “پایان”م نمیکنم.

و خب در این فکر بودم که چطور اضافه کنم به این شعر که مثل هر شاعر و نویسنده موفقی در طول تاریخ اولین راهی که به ذهنم رسید این بود که یک کد پایتون بزنم و تمام جفت کلمات این مدلی تو فارسی رو پیدا کنم و خب خیلی زیاده به نظر :))) در نتیجه شعر قبلی به این شعر در ادامه تبدیل شد:

تو مرا رساندی از الف به یا

از “با” تو بودن به “بی” تو ماندن ها
از “ما” بودن به “می”
از با هم بودن “ها” به افسوس و گفتنِ “هی”
از نوشتن “نامه” به پاره کردن آن به دو “نیمه”
از زندگی در همین “حالا” به رسیدن به اوج بد”حالی” ها
از نقشه کشی برای “فردا”ها به کشیدن نقش “فردی” و تنها
از داِئما “مال” هم بودن به یک لحظه به “میل”ات هم نبودن
از برایم “تار” زدن تا سایه ام را با “تیر” زدن
و دیگر از چه بگویمت
از جا زدن “غارت” به جای “غیرت”
از برخوردهای “دلالی” به جای آوردن تنها “دلیلی”
از پیدا کردن صدها “بهانه” حتی دروضع کاملا “بهینه”
از “قبلا” هایت که نبودن “قبلی”
از “معمولا”هایت که نبودن “معمولی”
از “واقعا”هایی که گفتی و نبودن “واقعی”
از تمام “عمدا” هایت که همیشه میگفتی بودن غیر”عمدی”

یا بهتر است از خود برایت بگویم

از “بالی” که سنگین میکند مثل “بیل”
یا از “فالی” که نشسته است به دازای سال “فیل”
یا از “خالی” شدن از “خیلی” از احساسات
یا از “نامه” هایم که همه “نمیه” شدند
یا از “نا”هایم که همه “نی” شدند
یا از “کاش” هایم که همه “کیش” شدند
یا که ازهمه خسته ن”باشی” هایی که از تو نشنیدم وهمه خستگی هایم “بیش” شدند

“اصلا” چه کار است که من باید “اصلی” باشم؟

“فعلا” همین بس است که “فعلی” باشم
باید هرچه “یا” دارم را “الف” کنم
هر چه “دیده” دارم را “داده” کنم
تمام “یادگاری” هایم را “یادگیری” کنم
همه “پیک” هایم را دوباره “پاک” کنم
و میرسد روزی که “چنین”م را “چنان” میکنم
“همین” “زمین”م را “همان” “زمان” میکنم
“نیازت” را با “نازت” فراموش میکنم
“ریاضت” را با “رازت” خاموش میکنم
“قیافت” را “قافیت” شعرم میکنم
شعرم را از چشم “رنگینت”، “رنگان” میکنم
“تیر”هایت را همه “تار” میکنم
“ترین” هایت را همه “ترانه” میکنم
“سیل” در “بیرون” را “سالی” پر “بارون” میکنم
در هر لحظه بی تو “کیفی”، “کافی” میکنم

و میدانم که جهان “همچنین” و “همچنان” بگذرد

سر هر “دارا” با “داری” بگذرد
سر هر “هازمی” با “هیزمی” بگذرذ
سر هر “تازی” به “تیزی” بگذرد
پس به من هر چه جز “ناز” از تو رسد گویم این “نیز” بگذرد

و اگر همه “لیلا”ها و “شاخ” ها “شیخ” و “لیلی” شوند

و اگر همه “کمان”ها و “کاسه” ها “کیسه” و “کمین” شوند
ما باز از ابتدا همه “ویژه” ها را “واژه” میکنیم
“آرمین” را “آرمان” میکنیم
“دینش” را با “دانش” جا میکنیم
هفت “سین” را خالی از اف”سان” میکنیم
“پارسی” را “پارسا” میکنیم
“معنی” را “معنا” میکنیم
“آری” را “آرا” میکنم و “دیدگاه” را “دادگاه” میکنم

تا دیگر هیچ “الفی”، “یا” نشود،

هیچ “آخ”ی “یخ” نشود
هیچ “فنا”یی “فنی” نشود،
هیچ “سرایی” “سری” نشود و جای “خالی” کسی “خیلی” نشود
و هیچ “پایانی”، در “پایینی” منتهی نشود.